به محض ورود، اولین نکتهای که جلب توجه میکند، نظم حاکم بر این فضاست. کمدهایی که به اسم افراد نامگذاری شده است. تمام وسایل ایمنی و خودروها سر جای خود قرار گرفته است و افرادی که با لباسهای مرتب در حالت آمادهباش هستند.
در حالی که کنجکاوانه سرگرم دیدن محیط هستیم، صدایمان میزند. سر وقت و با روی خوش به استقبالمان آمده است. بیسیم به دست است و از پوشش لباسهایش مشخص است حتی در همین لحظه آماده است که درصورت وقوع حادثه در عملیات شرکت کند و ما احتمالا باید در طول گفتوگو نگران نیمهکاره ماندن مصاحبه با علیرضا رحیمی باشیم، مردی که در آستانه روز آتشنشانی با او همصحبت شدهایم.
سرآتشیار علیرضا رحیمی، رئیس ایستگاههای شماره ۵ و ۲۲ و ۳۳ آتشنشانی مشهد است که اکنون چهل سالگی خود را سپری میکند و سال گذشته همزمان با روز تولدش به عنوان رئیس ایستگاه منصوب شده است.
صدای بیسیمش را کم میکند تا برای شروع گفتوگو تمرکز بیشتری داشته باشد؛ «از کودکی آرام و اهل درس خواندن بودم. پدر و مادرم همیشه مشوقم بودند که به آینده بیشتر فکر کنم.»
آتشنشان متعهد محله دانشجو در حالی که حواسش جمع ایستگاه و رفت و آمد همکاران است درباره نحوه آتشنشانشدنش میگوید: والدین من مانندهر پدر و مادری دوست داشتند عاقبت بهخیری فرزندشان را ببینند. من هم دوست داشتم شغلی در شأن خانوادهام داشته باشم و بتوانم ازدواج موفق و زندگی آرامی را تجربه کنم.
سال۸۵ از طریق روزنامهها مطلع شدم که سازمان آتشنشانی قصد استخدام ۲۰نفر را به عنوان آتشنشان راننده دارد. این تقریبا یکسال بعد از آن بود که گواهینامه پایه یک خود را گرفته و در بازار مشغول کار بودم.
به پیشنهاد دو نفر از دوستان که آنها هم اکنون در سازمان مشغول به کار هستند و بهدلیل تشویق و اصرار پدر و مادرم، در آزمون استخدامی شرکت کردم و بعد از موفقیت در آزمون عملی رانندگی و آزمون علمی ورودی، به عنوان راننده وارد سازمان شدم.
علیرضا رحیمی برخلاف خیلی از همکاران خود، مشکل پذیرفتن شغل از سوی خانواده همسر را نداشته است. او با لبخندی زیر لب و صحبتی که او را به چند سال قبل میبرد، میگوید: چند ماه بعد از استخدامم به خواستگاری رفتیم، شکر خدا همسرم و خانواده ایشان برعکس برخی افراد که ذهنیت نگرانی درباره این شغل دارند، کارم را پذیرفتند و در ادامه هم در این راه همراهم بودند.
دو دختر یازده و هفتساله هم خداوند به من داده است که به گفته خودشان به شغلم افتخار میکنند و به خاطر کنجکاویای که درباره کارم دارند بعضی از موارد کارم را یاد گرفتهاند.
مردی که در ایستگاه آتشنشانی ابتدای بولوار دانشجو با ما گفتوگو میکند مانند سایر هم ردههایش لباسی سفید به تن دارد که روی شانههایش چهار خط قرمز دیده میشود که درجه شغلیاش را مشخص میکند؛«به سبب اینکه آتشنشانی یک سازمان شبهنظامی است، درجات و رتبهبندیها هم بر مبنای مدرک تحصیلی و تخصص، سابقه و پست فرد است و هر سال یک درجه اضافه میشود و چنانچه فرد پست سازمانی بگیرد یک درجه ارتقا پیدا میکند.»
رحیمی روزهای خوبی را در این شغل سپری کرده است که همراه موفقیتهایی بوده است، او با انرژی از این روزها یاد میکند: دو سال است که در این مسئولیت خدمت میکنم و قبل از آن سه سال معاون شیفت بودم.
وقتی شاهد تلاش همکارانم برای نجات مردم بودم و روشن شدن جرقه امید در یک خانواده نجاتیافته را میدید برایم لذتبخش و آموزنده بود
در طول خدمتم یکبار در سال۹۲ به عنوان آتشنشان نمونه مشهد و در سالهای ۸۷ و ۸۹ همزمان با روز حمل و نقل به عنوان آتشنشان راننده نمونه در سازمان انتخاب شدم. البته در چند مسابقه هم شرکت کردم. زمانی که در منطقه۲ بودم در مسابقات فوتسال جام رمضان و جام فجر به ترتیب مقام اول و دوم را کسب کردم.
انتخاب شغل آتشنشانی شاید گزینه مطلوب هر فردی نباشد اما قرارگرفتن در این مسیر میتواند نظر افراد درباره این شغل را تغییر دهد؛ «نمیتوانم بگویم که با علاقه و شجاعت خاصی اینکار را انتخاب کردهام اما از همان ابتدا وقتی روحیه پیشکسوتان سازمان را میدیدیم که با چه انگیزه و نشاطی در عملیاتها حاضر میشدند و یا وقتی از نزدیک شاهد تلاش همکارانم برای نجات مردم و به حداقل رساندن خسارتهای جانی و مالی بودم و روشن شدن جرقه امید در یک خانواده نجاتیافته را میدیدم، بسیار برایم لذتبخش و آموزنده بود و روز به روز بیشتر به شغلم علاقهمند میشدم.»
کار سنگین و دردسترس بودن همیشگی از سختیهای کار علیرضا رحیمی و همکاران اوست؛ «شیفتهای کاری ما معمولا به صورت24ساعت حضور و 48ساعت استراحت است اما کار ما در واقع شبانهروزی است چرا که رئیس ادارهها، مدیران و معاونان، همیشه بیسیمها را همراه دارند تا در مواقع لزوم که فراخوان زده میشود با جدیت برای حضور در حادثه آماده شوند.
مانند ماجرای برج سلمان که یکی از شاخصترین عملیاتهایی بود که در آن حضور داشتم که خدا را شکر با تلاش همکاران و مدیریت خوب توانستیم بدون تلفات جانی حریق را مهار کنیم و از یک فاجعه جلوگیری کنیم.»
بیان خاطرات موضوعی است که ذهن علیرضا رحیمی را برای لحظاتی مشغول میکند و سپس ادامه میدهد: «شغل ما با خاطرات تلخ و شیرین زیادی همراه است. اگر یک آتشنشان بخواهد تمام خاطرات را در ذهن خود نگه دارد حتما آسیب روحی جدی میبیند. هنگام عملیات ما با صحنههای دردآور روبهرو میشویم. یاد گرفتهایم این خاطرات را به خاطر نسپریم.»
یکی از عملیاتها که در آن حاضر بودم نجات یک نوجوان هفدهساله بود که دستش در دستگاه چرخگوشت گیر کرده بود
البته در میان کارها و عملیاتهای آتشنشانها هم میشود خاطرات زیبا پیدا کرد؛ «شغل ما خاطرات شیرین هم کم ندارد. مثلا یکی از این عملیاتها که در آن حاضر بودم نجات یک نوجوان هفدهساله بود که دستش در دستگاه چرخگوشت گیر کرده بود.
با توجه به وخامت اوضاع احتمال میرفت که انگشتانش را از دست داده باشد، اما با انتقال بموقع او به بیمارستان و عملکرد بموقع و درست گروه آتشنشانی خوشبختانه آسیب جدی ندید. رضایت و خشنودی خانوادهاش که پشت در اتاق عمل منتظر بودند برای ما از همهچیز ارزشمندتر و لذتبخشتر بود.»
موقع تعریف خاطره در چاه افتادن دختر بچه پنجساله که منجر به مرگ او شده بود اشک در چشمان علیرضا رحیمی جمع میشود و بغض گلویش را میگیرد؛ «صحنه دیدن پیکر بیجان آن دختر از ذهنم بیرون نمیرود.»
سرآتشیار محله دانشجو که دوست ندارد صحبتش با یک موضوع تلخ به پایان برسد چند توصیه به شهروندان دارد؛ «از مردم میخواهم به هشدارهای همکارانم چه در رسانهها و چه در زمان حادثه توجه جدی کنند. بهویژه با توجه به نزدیکشدن فصل سرما خواهش میکنم در استفاده از انشعابات گازی همه موارد ایمنی را رعایت کنند تا انشاءالله شاهد حوادثی نباشیم که از سر غفلت و یا کوتاهی اتفاق میافتد.»